۱۰ آذر ۱۳۹۰

کمک فکري

يه مرد مياد پيش يه آخوند و ميگه که احتياج به کمک فکري داره.
آخونده ميپرسه که موضوع چيه.
مرده ميگه:" حاج آقا من متاهلم. يه زن جوان به من گير داده و دست وردار نيست. نميدونم چي‌ کار کنم. نمي‌خوام به زنم خيانت کنم اما اون زن هم خيلي‌ خوشگله. چي‌ کار کنم؟
آخونده ميگه:" پسرم، خيانت کار خوبي‌ نيست. تو اسم اون زنو به من بده، من يه دعا مينويسم که اون زن ديگه با تو کاري نداشته باشه".
مرد ميگه که به هيچ وجه نميتونه اسم زنو بگه.
آخونده که حريص شده بود ميگه:" نکنه زن بقال سر کوچه باشه؟.
مرده ميگه، نه!
آخونده ميگه: زن اسمال قصاب نباشه؟.
مرده ميگه، نه.
آخونده ميگه:" زن تازهٔ اين خرازي نيست؟
مرده ميگه، نه.
آخونده ميگه:" پس حتما زن اين ابرام شوفره؟.
مرد ميگه نه، و از خونهٔ آخونده مياد بيرون.
مرده بيرون خونه آخونده يکي‌ از دوستاشو مي‌بينه. دوستش ميگه:" چه عجب اينجا! پيش آخونده چيکار ميکردي؟
مرده ميگه: جان تو محتاج سانفرانسيسکو بودم،
اومدم از حاج آقا چند تا آدرس گرفتم دارم ميرم دنبالشون".

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر