۱۰ بهمن ۱۳۹۰

شعري فوق العاده زيبا از سهراب سپهري

شب آرامی بودمی روم در ایوان، تا بپرسم از خودزندگی یعنی چه؟مادرم سینی چایی در دستگل لبخندی چید ،هدیه اش داد به منخواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجالب پاشویه نشستپدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی دادشعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین:با خودم می گفتمزندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریستزندگی فاصله آمدن و رفتن ماسترود دنیا جاریستزندگی ، آبتنی کردن در این رود استوقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایمدست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟هیچ!!!زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماندشاید این حسرت بیهوده که بر دل داریشعله گرمی امید تو را، خواهد کشتزندگی در همین اکنون استزندگی شوق رسیدن به همانفردایی است، که نخواهد آمدتو نه در دیروزی، و نه در فرداییظرف امروز، پر از بودن توستشاید این خنده که امروز، دریغش کردیآخرین فرصت همراهی با، امید استزندگی یاد غریبی است که در سینه خاکبه جا می ماندزندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگزندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رودزندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذرزندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگزندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشقزندگی فهم نفهمیدن هاستزندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجودتا که این پنجره باز است، جهانی با ماستآسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماستفرصت بازی این پنجره را دریابیمدر نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیمپرده از ساحت دل برگیریمرو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیمزندگی، رسم پذیرایی از تقدیر استوزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ستزندگی، شاید شعر پدرم بود که خواندچای مادر، که مرا گرم نمودنان خواهر، که به ماهی ها دادزندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیمزندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوتزندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماستلحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ستمن دلم می خواهدقدر این خاطره را دریابیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر